سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رهروان کوی عشق

شهدای کازرون ثامن تم بچه های آسمانی بچه های آسمانی اوقات شرعی یزد محل لوگوی شما محل لوگوی شما

             TinyPic image

حاجی جون سلام.


حاجی! من یه نسل سومی هستم که فقط اسم «حاج همت» رو شنیده. فقط یه اسم، اسمی که میشه هزار تا معنا رو ازش دید و حس کرد. اسمی که محمد ابراهیم و هر وقت شنیدمش یاد دو طفلان مسلم افتادم؛ «محمد و ابراهیم».

محمد ابراهیمی که اسمشو مادرش زهرا انتخاب کرده و محمد ابراهیمی که همچون سید شهیدان بی سر شد. این از اسمت، اونم از فامیلیت (همت).  واقعاً حاجی کمر همت به هر کاری می‌بستی تا جواب نمی‌گرفتی پا پس نمی‌کشیدی، اینو از هجوم بی‌امانت بر لشکر دشمن، لشکری که برای سر محمد ابراهیم همت جایزه تعیین کرده بود فهمیدم. محمد ابراهیم که شاید هیچ کس باور نمی‌کرد یه روز فرمانده لشکر شه. محمد ابراهیم که بچه شوخ و شر محلشون بود و بچه محلا بهش می‌گفتن «ابی». محمد ابراهیم که از هیچ کس ترسی نداشت و توی دوران سربازیش با صابون و روغن ریختن روی کف آشپزخانه باعث شد تا پای فرمانده شاه دوستش بشکنه و او بهتر بتونه ماه رمضان رو به سربازان خمینی(ره) خدمت کنه.

محمد ابراهیم که دلش اندازه یک گنجشکه و طاقت نداره سرباز زیر دستش رو با یه پوتین پاره ببینه و باید کفشهای نویی رو که از پدرش هدیه گرفته، به اون هدیه بده. محمد ابرهیم که وقتی خسته و کوفته از جنگ به خونه بر می‌گشت تا دو ساعتی استراحت بکنه تا می‌دید همسرش نیست خونه رو جمع و جور می‌کرد و خریدارو انجام می‌داد و تازه یه نامه می‌نوشت به وسعت دلهای عالم که «ببخشیدم از اینکه در منزل نیستم تا کمکت کنم، حلالم کنید» حاجی از کدام خصلت نیکوی تو باید بنویسم؟ راست میگن حاجی، خودم هم داره کم کم باورم میشه که دیگه نمی‌تونیم یه محمد ابراهیم دیگه داشته باشیم. در عصری که همه زیر آب همدیگه رو میزنن از سردار خیبر گفتن و شنیدن فایده‌ای هم داره؟ من یه نسل سومی‌ام. نسل سومی که وقتی چشم باز کرد دیگه از اون بچه‌های با صفای مجنون و خیبر و هویزه و مهران و... خبری نبود، اگر هم بود خودشونو توی تاریکی نگه داشتن تا کسی نبیندشون، تا کسی ازشون سؤالی نکنه، تا نخوان جوابشونو بدن. آخه حاجی، کارهای دنیا برعکس شده، من نباید برای تو بنویسم، این تویی که باید یه نامه از بهشت، از اوج آسمونا برام بنویسی و به ته موتور خونه دنیا برایم پستش کنی. حاجی! توی نامه‌ات برام بنویس، بنویس که چطور شدی حاج همت؟ چی کار کردی؟ اصلاً نگاهت به کدامین طرف بود که من هیچ وقت نتونستم پیداش کنم. حاجی برامون بنویس. برای ماهایی که فقط بلدیم بیاییم توی قطعه 26 پایین پای چمران و یه اسم بزرگ روی سنگ قبر را بخونیم «حاج محمد ابراهیم همت» و بعدش یه فاتحه و گل و گلابی و بعد هم قاب بالای سرت را پر از عکسهای جنوب بکنیم. ماها فقط اینو می‌دونیم. من خیلیها رو می‌شناسم که وقتی دارن از اتوبان شهید همت رد میشن اگه ازشون بپرسی این اتوبان به اسم کی بوده؟ مبهوت نگاهت می‌کنن و فقط در جوابت میگن خب اتوبان شهید همت! ولی کجا بوده و چی شده رو نمی‌دونن. تازه این گمنامی کسیه که فرمانده لشکر بوده پس برای بقیه باید چه کار کرد الله اعلم. هیچ کس خبری از اسمی که سر در کوچه‌شون نوشته شده نداره. هیچ کس اطلاعی از اسم میدونی که از بغلش دور میزنه و میره نداره. هیچ کس اطلاعی از اسم اتوبانها و خیابانهای مزین شده به نام شهید که هر روز و بارها و بارها ازش با سرعت عبور میکنه، نداره. از چی این دنیا برات بگم حاجی. از ماهایی که فقط بلدیم بیاییم توی جزیره مجنون و زانوی غم بغل بگیریم؟ اگه هم ازمون بپرسن دنبال چی هستی؟ میگیم صفای بچه‌های جنگ. آخه کدوم بچه‌های جنگ؟ یه جنگجو را باید دید تا از اون صفا رو یاد گرفت. اگرم بپرسی، میگن چی می‌خوای بدونی! جنگ جنگ بود دیگه! ولی من باورم نمیشه. توی جنگ ما یه چیز دیگه هم علاوه بر جنگ بود وگرنه توی تمام دنیا جنگ، جنگ بود. پس چرا برای اونها آنقدر صفا نداشت؟ همیشه این سؤال رو ازت کردم، ولی جوابی نشنیدم که آخه سرالاسرار تو چی بود که مستجاب‌الدعوه شدی و باز در خیالم جوابم رو  می‌گیرم، نه با صدای به خون نشسته تو، بلکه با صدای گرم آوینی که چه زیبا گفت: «حب حسین» سرالاسرار شهداست.


پس دعا کن حاجی، دعا کن ما هم محب واقعی حسین بشیم تا شاید مثل حر، باب سرالاسرار را به رویمان باز کنند.


| یکشنبه 92/8/5 | | 12:0 صبح | | احمد اکرمی |





بازدید امروز: 78
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 333644